پس فردا برمی گردی. امروز رفتم یک ساعت نشستم تو راهرو که فکر کنم. فکر به اینکه کی هستم، کجایم! و چی می خوام. به جایی نرسیدم،
آسون نیست پیدا کردن مرز خود و غیرخود. آسون نیست فهمیدن فرق بین چیزی که دوست داری باشی و چیزی که هستی. آسون نیست بفهمی که اون چیزی که دوست داری باشی و آرزوهات مال خودته یا آرزوهای یکی دیگه بوده که افتاده سر راه تو و توی خنگ هم جدیشون گرفتی.
باید بیشتر بنویسم، اینطوری بیشتر یادم می مونه که دنیا فریبکار هست و وقت اندک. خلاصه یک ساعت تلاش کردم که ذهن م رو مثل این تخته پاک کنم، ولی نشد... یاغی اند. دوباره تلاش می کنم.